نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





گفت گفتم

بگذار  کنج لبم   آتش بگیرد  بجای لبش   وآهم با دودش قلب بسازد                                    تاوان رفتنش را ریه هایم خواهندداد                            

گفت :برای موندن تلاش کن!

گفتم:بهم نامه بده!

گفت:آسمان همه جا یه رنگه!

گفتم: آسمون تهرون دیدی!؟

گفت :زندگی دو روزه!!

گفتم :یه هفته س تب دارم!!

گفت:به دلت رجوع کن!

گفتم: گرسنه ام!

گفت: مرد وقولش!

گفتم:مرد وحساب بانکیش!

گفت:پس من چی!؟

گفتم :نامه می دم!

گفت:ازمن خسته شدی!؟

گفتم:داره شارژم تموم می شه!

گفت:دوباره زنگ می زنی؟!

گفتم:الو الو الو........

آقا شرمنده شارژ تون وتموم کردم من نگهبان گاراژ بغلیم انشاا.... جبران کنم!!!!!

 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:10 | |







عشق

نمی دونم ازکجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو   

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو

چراتو اول قصه  همه دوستم می دارن!

وسط قصه که می شه سربه سر من میذارن

تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن

میتونم مثل همه دورنگ باشم "دل نبازم

میتونم مثل همه یک عشق بادی بسازم

تا بایک نیش زبان بترکه خراب بشه

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق واحساس کسی

میتونم درست کنم ترس دل ودلواپسی

میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

میتونم پشت دلا قاییم بشم کمین کنم

ولی بااین همه حرفا منم مثل اونام

یک دروغگو میشم و همیشه ورد زبونام

یک نفر پیدابشه به من بگه چی کار کنم ؟

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم؟

!!!love is your face

 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 9:49 | |







خیابانی

 

مردی که کت شلوار سفید پوشیده بود وکراوات آبی اسمانی بسته بود باموی ژل زده وصورتی اصلاح کرده سوار بر ماشین آخرین سیستمش درحال حرکت بود که کنار خیابان خانمی برایش دست بلند کرد. ماشین ومتوقف کرد وسوارش کرد!     مرد محترم! :خانم کجا می رید   خانم:هرکجا شما  برید   مرد: یعنی چی ؟  خانم: یعنی...........................................................................خانم :نیازی به مراقبت وپیشگیری نیست! درسته که کنار خیابان سوارم کردی اما من هیچ گونه بیماری ندارم .............................................................مردهنگام پیاده کردن  خانم بهش گفت    : حتما برو آزمایش    hivبده!!!به جمع ما خوش اومدی                                                                                                                                                  


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 10:6 | |







ناامید

افسوس پاشنه های  ترک خورده نمی دانند مقصد چقدر نزدیک است وصبح روشن نزدیک !و مرد خسته می نشیند ! می خوابد ! وطلوع آفتاب راهرگز نخواهد دیدو در راه می میرد!! 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:40 | |







زالم ....ظالم !

بارها نوشتم وپاک کردم وفکر اینکه چرا باید بنویسم وچه بنویسم منصرفم می کرد. اما نوشتم شاید برای پر کردن وبلاگم شاید برای دلم شاید برای تو شاید بیکاری ...اما به هر حال نوشتم !شاید یه روز بتونم واقعی و بی پرده وعریان وبی کنایه و رک بنویسم !اخه این اولین باره که دیگران دست نوشته های در پیتی منو می خونند ...اما یه روز  تنگ غروب یقه ی خودمو می گیرم که یا بنویس تا دیگران بفهمند یا برو بابا فضا اشغال نکن! ولی امروز برو حالشو ببر    (   آخه زالم به دیم ارات چه بی؟......دل مه شکیا  )   کات! زالم غلطه ! نه بابا ظلم و با هر ز ی بنویسی ظلم می شه!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 9:15 | |







شانس

 

 

 

شانس نام مستعار خداست آنجا که نمی خواهد امضایش پای داده هایش باشد!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:0 | |







زندگی

زندگی تجربه ی تلخ فراوان دارد

 دو سه تا کوچه و پس کوچه و

 یک عمر بیابان دارد!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 17:48 | |







کجایی؟

هنوزم در خاطراتم بیشترین سهمو داری .کجایی؟ دوست دارم تقدیرو خفه کنم!زمان و جریمه ! خودمو رها ! . می دونم  مترسک ها هم الان  ادعای عشق و عاشقی دارن ! قورباغه ها جنتلمن شدن! وزغ پارتی می ره! سوسک که از اول خانوم بوده .....اما من هنوز قدیمیم و کافی شاپ نرفته! من با قهوه خونه بیشتر جورم وبا بوی کاه گل و کوچه خاکی  بیشتر حال می کنم .هنوز تو خاطراتم حوض وماهی نقش بسته تا تنگ وماهی .............کجایی که ببینی  من هنوز بیادتم


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 16:23 | |







داداش حالش چطوره؟

 

چند وقتی بود که به عنوان یک مریض روانی توی یک مرکز نگهداری از بیماران روانی  مزمن !بستری شده بودم  و دوران سختی رو سپری می کردم ...بیشتر اوقات نمی دونستم کجام و گیج بودم وقتی هم خودمو پیدا می کردم از شدت ناراحتی که چرا اینجام وچرا عاقبتم به اینجا کشیده شد تو خودم بودم .....یه روز که قرصامو نخورده بودم ودوباره مغزم داشت از زمین وزمان گله می کرد یه آقای خوش تیپ وقدبلند با دوسه نفر به مرکز اومد وبه محض دیدن من با لبخند  گفت: داداش حالش جطوره؟ اونقدر خوشحال شدم که بالاخره یکی پیدا شد که دوست داداشم از آب در اومده و الان فرشته ی نجاتم از اینجا می شه...جواب دادم ممنون سلام دارن خدمتتون! با لبخندگفت الان می ام و بیرون رفت ومن داشتم خودمو آماده می کردم که چی بگم بهش تا مجابش کنم حالم خوبه واز اینجا باید برم بیرون .........چند دقیقه گذشت که بر گشت ودوباره پرسید داداش حالش چطوره؟!!! سرم گیج رفت وحالم بد شد لباسش عوض شده بود ومثل بقیه ی مریضا لباس پوشیده بود شلوارشو تا زیر سینه ش بالا کشیده بود وبه همه می گفت داداش حالش چطوره؟ داداش حالش چطوره؟...................روی تختم بسته شدم!!! ومی خندیدم ومی گقتم داداش حالش چطوره! ......


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 14:59 | |







تو هیچ وقت آدم نمی شی

 

هرچقدر فکر می کنم می بینم تو اصلا آ دم نیستی! به آدمیزاد شباهت نداری ! اولش فکر کردم آدمی اما الان می دونم که فرشته ای و هیچ وقت آدم نمی شی!!!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 13:30 | |







مزاحمت!!!!

کرم کوچولو از مامانش پرسید   مامان   کرمم می تونه واسه کسی مزاحمت ایجاد کنه ؟ مامان کرم کوچولو گفت :  بعله! کرمک من! واقعیتش کرما هم می تونن  مزاحم دیگران بشن وهم می تونن دیگران وتحریک کنن که مزاحمت ایجاد کنن...کرم کوچولو ناراحت شد و گفت پس مزاحما یا کرمند یا عامل کرمند !.....مامانش گفت: کرمک من ناراحت نشو این وظیفه ی ماست!.کرمک خندید و خوشحال شد ولولید ولولید!!!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 14:33 | |







چقدر زود میگذره

 

از خواب بلند شده بود یا اصلا نخوابیده بود! دست وصورتشو نشست  وبا عجله چند لقمه ای خورد... صدای مادرشو شنید یا نشنید که می گفت: دیرت شده ! دوید یا شاید فکر کرد می دود !..... کوچه ها عوض شده بودند اما می دونست کجا باید بره !....رسید به درب بزرگ مدرسه .ترسید بره تو از ناظم و معلم ومدیر  واهمه داشت که صدایی اومد. اینبار حتما شنیده بود   :  پدر جان با کی کار داری؟....پدرجان !پدرجان! پدرجان !......چقدر زود گذشته بود.....نشست و دیگه هرگز نشنید....... دست در دست مادرش از مدرسه دور شد!!!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 16:0 | |







پوسترجدیددرژند

 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 15:26 | |







بن بست

پشت یک پنجره ی لولایی دو چشم نگران مرا می پایدو آنطرف تر پشت آن  پنچره از جنس نسیم  دو زوج حوان بوسه ی عشق می گیرند ودست نوازش به سر هم می کشند و   و   و زیر آن پنجره دو تازه بلوغ پس بوسه ی عشق آن دو زوج جوان آه می کشندو..........که مرا با آه جگر سوز آن دو تازه بلوغ ودست نوازش آن دوزوج جوان و آن دو چشم نگران کاری نیست بر می گردم و در تاریکی سر کوچه میمیرم  


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 10:3 | |







خیال

چشم هایم را می بندم وخیال می کنم .....پرواز زیر آب یک جفت بال آبی می خواهد ویک خیال آبکی ...که من خیال آبکی رو دارم اما بال آبی رو نه...بی خیال پرواز زیر آب می شم .....اینجا پرنده هاشم به زور می پرند. کلاغ دیروز پیاده گز می کرد ! کرکس آپاندیسش اوت کرده !قناری حرمسرا درست کرده! شاهین بی کار خوابیده ! .........ودوباره خیال می کنم ..........دارم ....دارم ....دارم .....اما ندارم  وبی خیال خیال میشم


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 9:45 | |







نقاب

 

دنیای ما آدما  پر است از دست هایی

که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها .......


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:16 | |







غم تو

نمی دونم غمتو چه کار کنم 

 بذارم کنج دلم نگش دارم 

   یا بذارم یه گوشه ونگاش کنم 

    با خودم میگم این دفه اگه دیدمت

    بهت بگم غمتم مال خودت 

  غمتو وردار و برو  

   اما افسوس دل من

اما افسوس...............


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:3 | |







گوسفندان

 

باران چمن های سبز را رنگین تر می سازد

آنوقت گوسفندان برای سلامتی چوپان

صلوات می فرستند ....


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:54 | |







مقصر

رد پای کسی که آرامشم را گرفته بود دنبال 

کردم ......ناگهان به خودم رسیدم ....


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:45 | |







من زنده م نگران نباشید

سلام دوستان من هنوز نفس می کشم .........دارم یه چیزایی می نویسم ......به موقعش بر میگردم .....بهم می گن خربزه آب .....اما بی خیال آب اگه آب باشه کلی ارزش داره ......تشنه نشدن که!!!!! بگذریم من رایانه م ترکیده ....الانم از رایانه ی.... بوق....دارم استفاده می کنم....................................آقای ...بوق.... صدام می کنه.....که ....بوق....حاضره..وبوقها منتظرتشریف فرمایی شماهستن!!!آخه شغل من ...بوق...می باشد!!  فعلابای!!........جانم آقای بوق اومدم اومدم داشتم واسه بوقها بوق از بوق می گرفتم اخه بوقها امروز بوق دارن!!!!!!!!


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 12:18 | |







من برای من شدن من را کشتم

 

من برای من شدن من را کشتم       

 تو برای من شدن  من را نکش !     

         این دگر من نیستم من نیستم        

           حیف از ان عمری که با من زیستم !  


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 9:8 | |







برگرد......

 

   

   نروبی آنکه نگاهی داشته  باشی.

ستاره ستاره اشک نریز

.برگردبه اسمان نگاه کن

با  ما ماه باماست


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 9:4 | |







ناخدا

کشتی شکست و کشتی نشستگان همه غرق دریا شدند  

                                                                   ای                  ناخدا    

                                                                   فردا جواب  خدا  را چه می دهی؟


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:1 | |







دلتنگی .

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست لحظه های دیدار باهمه زیبایی گاه پراز دلتنگیست!!

اگه حس می کنی خسته ای برای اینه که روزی هزار بار میای توخاطرم ومیری!!

کاش می شد روی قلب سرنوشت لحظه های با توبودن رو نوشت!!

از فکر مصیبت های بیشماری رنج بردم که بیشتر آنها اتفاق نیفتاد!!

بهترین درودهایم نثار کسانی باد که کاستی هایم را می دانند وباز دوستم دارند!!

هر وقت نتونستی کسی رو فراموش کنی یعنی هنوز در خاطر او هستی !!!

و و و و و و

 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 15:48 | |







مترسک

مترسک داشت فکر میکرد که خوشبخت ترین مترسک دنیاست

چون تازه با یک کلاغ کوچولو دوست شده بود:

- من خیلی تنهام آخه فقط شبیه آدمام ولی اونا من و از خودشون نمی

دونن آخه فکر می کنن من جون

 ندارم.پرنده ها هم فکر می کنن من آدمم می ترسن و پیشم نمی آن.

- خوب من هم خیلی تنهام چون سیاهم پرندهای دیگر باهام دوست

نمی شن.

- باز هم می آی بهم سر بزنی؟ آخه خیلی تنهام.....

- آره هر روز می آم ما خیلی خوشبختیم که هم دیگر را پیدا کردیم...

ولی صدای کشاورز تمام رویای مترسک و کلاغ را خراب کرد:

-خانم فردا یادم بنداز این مترسک را بسوزونیم هم سرما داره شروع می

شه هم پرندها ازش دیگر نمیترسن.

بعد هم با چوب افتاد دنبال کلاغ ولی اشک کلاغ برای مترسک اولین و

 آخرین هدیه عمرش بود که روی لباسش باقی مونده بود


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 15:47 | |







چی می گی؟

وقتی بهار برگا زرد شدن و اولین برف همه جا رو سیاه پوش کرد دیدمش !با دستای خیس و مچ بند قهوه ای رنگ سلام کرد چطوری ؟ من جواب دادم علیک سلام! خسته بود چون تا دیر وقت خوابیده بود !شروع کرد به نوشتن !! گفتم چی می نویسی ؟ جواب داد :باشه!! فهمیدم حالش خیلی خوبه!! گفتم یه کم می خوابیدی! گفت :باشه جالب بود برام چون مثل خودم بود با این تفاوت که من اصلا نمی خوابم!! نوشت چی می گی؟ گفتم با کی!؟ جواب داد با خودم!! جون می داد واسه سر کار گذاشتن .گفتم بهار برگا زردن!!؟ برف کی می آد!؟ جواب داد رنگش بامن باریدنش هم با من!! گفتم آخه بهار وبرف !!جواب داد:باشه!! گفتم بپرسی بد نیستا! جواب داد باشه!! ولش کردم در رفت و فرار کرد به هشدار ایست !ایست !!توجه نکرد شلیک کردم خورد بهش مرد!! فردا خاکش کردند!!! امروز واسه ش مجلس گرفتند ..................چی می گی!!!    


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 17:50 | |







من و پیکاسو!!!

    به هر کس بگی  یک نقاش معروفو نام ببر خواهد گفت پیکاسو! حتی کسانی هم که آثارشو

ندیده اند نامش را شنیده اند                                                                               ..

قصد من از نوشتن این مطلب معرفی پیکاسو وآثارش نیست من از دیدگاه دیگری پیکاسو رو نقد

میکنم!

درابتدا خدمتان عرض کنم که نوشته های زیر هیچ ربطی به این موضوع نداره که من در اراک

زندگی میکنم !!!وبایدمتذکر شوم که پیکاسو در طبقه ی بالای آپارتمان ما زندگی نکرده !

وماشینشو با آب شرب عمومی آپارتمان که من در پرداخت قبضش سهم داشتم نشسته!و

نقاش رقیب من هم نبوده  و در انتخابات هم در جناح مخالف من کاندیدا نشده!!

من خدا وکیلی وبر خلاف تمام عاشقان آثارش می خوام بگم نقاشی ها ومجسمه های 

پیکاسو یک اشتباه مضحک بوده وکسی جرات نداره بگه این آثار کودکستانی ارزش این

همه تعریف وتمجید نداره که مبادا بهشون انگ بی هنری بزنن !!داستان پادشاه وسه خیاط

شارلتان که یادتان هست که لباس طلای نامرئی برای پادشاه می دوختن ومی گفتن فقط

حلال راده ها میتونن ببینش! حالا آثار این بنده خدا هم لباس نامرئی پادشاه شده!!

اولین بار که نقاشی کارخانه "اورتا" رو دیدم مجموعه ای بود از مکعب هاو حجم های هندسی

ساده ودیگر هیچ !

نقاشی "مایاوعروسکش" تصویر دخترکی رو نشان می ده که معلوم نیست نیم رخه یا تمام رخ

ویک دختر بچه ی عقب افتاده جسمی وچپ وخل!! وترسناک و ترسیم کرده که صد رحمت به

کارخانه ی اورتا!!و........

مجسمه های معرکه اش روحتما می شناسید "سر گاو" 

 پیکاسو خودشو کشته و شبانه روز زحمت کشیده تا تونسته زین ودسته یک دوچرخه ر وبه هم

وصل کنه ومجسمه ی!!سرگاو و درست کنه !کاری بسیار خارق العاده که به عقل هیچ بنی

بشری نمی رسیده!! واحتمالا کسی دیگر قادر به همچین!!کاری نباشه!!

کلاژ هاشم هم معرکه در معرکه هستن "ویولن" با روزنامه ومقوادرست شده !! مجسمه ی

دختر کوچولو درحال طناب بازی با خرت وپرت درست شده وبیا وببین است !مجسمه

فوتبالیستش آخر بی تناسبی وبد قواره ایست !

حالا برسیم به قیمتشون نیم میلیون دلار یک میلیون دلار و......اوه سر آدم سوت می کشه ! 

راستش وسوسه شدم یک میخ طویله رو از سوراخ یک دکمه ی پالتو رد کنم ومجسمه ی

سفینه ی فضایی رودرست کنم!!

یا قصد دارم محتویات سطل زباله ی خونمون رو بچسبونم روی توپ فوتبال وکلاژ زمین کثیف و

درست کنم!!

همچنین می خوام با باسن رو سیمان تازه ونرم بشینم واثر جا پای شتر و درست کنم!!

کوبیسم هم قصد دارم متحول کنم واینبار بوم و پرت کنم سمت قوطی های رنگ و فرچه

و...سبکی نو ابداع کنم!!

امید وارم روح پیکاسو از من آزرده نشده باشه ! اما قطعا   از این که در ایران زندگی نکرده

بسیار خوشوقت وخوشحال خواهد بود  چرا که اگه آثارشو به عنوان کاردستی به معلمهای

ایرانی می داد نه تنها نمره نمی گرفت  بلکه احتمال فلک کردنش به دلیل مسخره کردن معلم 

 زیاد بود!!!

در پایان از پیکاسو متشکرم که هنر ایرانی رو نزد من ارزشمندتر کرد....    


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 11:0 | |







مطلب تخمی

 

راستی آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که اگر خانم‌ها بجای حامله شدن و وضع حمل، مانند پرندگان تخم می‌گذاشتند، چه اتفاقاتی در دنیا رخ می‌داد، و زندگی روزمرۀ ما دستخوش چه تغییراتی می‌شد؟

بنظر من، بزرگترین و بهترین تغییری که در زندگی خانم‌ها رخ می داد، این بود که دیگر هیچ زنی نگران اضافه وزن و کاهش مجدد آن در دوران حاملگی و بعد از آن نبود و خانم‌ها از بابت مراقبت‌ها و رژیم‌های غذایی دوران بارداری، راحت و بی‌خیال بودند، چون تخم می‌گذاشتند و با خیال راحت روی آن می‌نشستند. البته احتمالاً دوران روی تخم نشستن آن‌ها، برای خودش داستان‌ها و رسم و رسومات بسیاری ایجاد می‌کرد و موضوع غیبت و پرحرفی خیلی از خانم‌های پیر و جوان می‌شد. مثلاً مراسم «تخم اندازون»!!! که طی آن خانم‌ها دور هم جمع می‌شدند و با شیرینی و کادو به عیادت «مادر آینده» و «تخم‌هایش» می‌رفتند و پیرامون تخم و تخمگذاری و خاطرات تخمی خود، با هم به بحث و گفتگو می‌پرداختند. (البته فراموش نشود که بعد از اتمام مراسم، تا روزها و هفته‌ها بحث شیرین غیبت ادامه می‌یافت).

 

مثلاً:

 

- واه، واه، واه، دختره رو دیدی اقدس جون! همچین با افاده روی تخم‌هاش نشسته بود که انگار تخم طلا گذاشته!!!

 

- آره خواهر، والله ما اون وقت‌ها، شیش تا شیش تا تخم میذاشتیم و اینقدر هم ناز و ادا نداشتیم. امان از دخترهای این دوره زمونه…!

 

و یا:

 

- وای، وای، وای، مهین جون، تخم‌هاشو دیدی؟؟!… عین گردو بود!!! هم کوچیک بود، هم سیاه!!

- آره دیدم، شهین جون. چقدر هم مادر شوهره ازش تعریف می‌کرد، خدا شانس بده. من تازه که عروسی کرده بودم، یک تخم گذاشتم عین هلو!!! هر کی می‌اومد دیدنم، دلش می‌خواست گازش بگیره! ولی خدا شاهده که مادر شوهرم یک بار هم جلوی مردم از تخم من تعریف نکرد…

 

و اما دومین تغییر خوش آیند برای خانمها این بود که آنها می‌توانستند با خیال راحت و بدون تحمل درد و یا بیهوشی شاهد لحظۀ تولد فرزندشان باشند، چون دیگراز درد زایمان  و «سزارین» خبری نبود.

 

طبیعتاً علم پزشکی هم به صورت امروز نبود و مردم بجای مراجعه به دکتر زنان و زایمان، از وجود تخم شناسان حرفه‌ای، و دکترهای «تخمی» بهره‌مند بودند.

 

دردنیای تجارت و بیزنس نیز احتمالاً تغییرات فراوانی ایجاد می‌شد. مثلاً شرکت‌های تولید کنندۀ لباس و لوازم حاملگی در دنیا وجود نداشت و بجای آنها کمپانی‌های تخمی فراوانی در دنیا تأسیس می‌شد که کار آنها تهیه و تولید انواع و اقسام لوازم و ادوات تخمی، جهت نگهداری بهینۀ تخم بود. مثل «تخم گرم کن الکترونیکی هوشمند» و یا «محافظ کامپیوتری تخم، با قابلیت اتصال به اینترنت و کنترل از راه دور»!!!

 

تزئینات تخم نیز برای خود ماجراهایی داشت و موضوع رقابت و چشم و هم‌چشمی بسیاری از بانوان محترم می‌شد. مثلاً روکش‌های طلا برای تخم که در صورت سفارش بر روی آن برلیان هم کار گذاشته می‌شد تا خانم با ناز و افاده بر روی آن بنشیند و به بقیه پز بدهد! و همین کارها باعث پیدایش کمپانی‌های جدیدی جهت اخذ «وام‌های تخمی» با بهره‌های جور وا جور و نهایتاً سرمایه‌گزاری‌های تخمی در این راه می‌شد.

 

خلاصه که خیلی‌ها بسوی بیزنس‌های تخمی می‌رفتند و ایده‌های تخمی فراوانی، به ثمر می‌نشست و در نتیجه، خیلی‌ها «مییلونر و میلیاردر تخمی» می‌شدند.

 

و چه بسا افرادی هم بودند که بخاطر ایده‌های تخمی خود، دست به کارهای تخمی می‌زدند و پس از چند سال فعالیت بی‌حاصل تخمی، اعلام ورشکستگی می‌کردند و در نتیجه همۀ سرمایه خود را از دست می‌دادند.

 

در بخش تبلیغات تجاری نیز مردم شاهد حضور آگهی‌های ریز و درشت تخمی در در و دیوار و رادیو و تلویزیون بودند، که مثلاً می‌گفتند:

 

«اگر تخم بزرگ می‌خواهید، با دکتر … متخصص امور تخم تماس بگیرید.»

 

«استرس و افسردگی‌های تخمی خود را با دکتر … دارای بورد تخصصی از انجمن دکتران تخمی آمریکا در میان بگذارید.»

 

«آقای …، مشاوری مطمئن در امور تخم‌های شما».

 

«خانم …، وکیل آگاه و با تجربه برای دعاوی تخمی شما. عضو هیات مدیرۀ کانون وکلای تخمی کالیفرنیا»

 

«تخم‌های خود را نزد ما بیمه کنید و با خیال راحت به مسافرت بروید. شامل: سرقت، ترک‌خوردگی و شکستگی!»

 

«اگر به علت مشغله کاری و یا بیماری، قادر به نشستن روی تخم نیستید، با ما تماس بگیرید. ما از تخم شما مانند چشم خود محافظت می‌کنیم!»

 

وب سایت‌های تخمی نیز مانند سرطان، در عرض چند هفته تمامی کامپیوترها و شبکه‌ها را تسخیر می‌کردند.

 

در تلویزیون، مردم به مشاهدۀ میزگردها و برنامه‌های پرسش و پاسخ تخمی می‌نشستند. مثلاً خانمی از اصفهان با تلویزیونی در لوس‌آنجلس تماس می‌گرفت و بعد از ده‌ها دفعه که صدا قطع و وصل می‌شد، می‌پرسید: آقای دکتر، من احساس می‌کنم که جدیداً پوست تخمم نازک شده(!) چیکار باید بکنم؟…

 

و طبق معمول همیشه، آقای دکتر یک جواب بی سر و ته به او می‌داد و گوشی را قطع می‌کرد و به سراغ بقیۀ سئوالات تخمی شنوندگان می‌رفت.

 

در برنامه‌های رادیویی نیز، برنامه‌های روانشناسی تخمی، در بین شنوندگان جایگاه ویژه‌ای داشت و دراین میان خوانندگان و نوازندگان هم از این داستان بی‌نصیب نمی‌ماندند و حتماً ترانه‌هایی در وصف تخم و تخمگذار سروده می‌شد. بطور مثال:

 

- یک تخم دارم، شاه نداره. صورتی داره، ماه نداره…

 

و یا:

 

- هیشکی مثل تو تخم نداره. نه داره. نه می‌تونه بذاره…

 

زندگی خانوادگی و روابط انسان‌ها نیز جدا از این تغییرات نبود و حتماً آداب و رسوم و معاشرت‌های مردم نیز بر همان اساس تغییر می‌کرد. مثلاً مادران به پسران خود می‌گفتند و نصیحت می‌کردند که: مادر سعی کن زنی بگیری که واست تخم‌های گنده گنده بکنه!!!

 

در هنگام خواستگاری نیز مادر عروس با افاده به خانواده داماد می‌گفت: خانوادۀ ما اصولاً «تخم بزرگ» هستند. من خودم وقتی تازه ازدواج کرده بودم، یک تخم گذاشتم، اندازۀ هندوانه!!!!…

 

پدربزرگ، مادربزرگ‌ها مثل همیشه، شایعه درست می‌کردند و از تجربیات تخمی خود سخن می‌گفتند و برای جوان‌ترها داروهای سنتی و گیاهی تجویز می‌کردند و می‌گفتند:

 

- قدیمی‌ها گفته‌اند: اگر روزی چهار تا استکان گل گاو زبون بخوری، تخمهات میشه اندازه نارگیل!!!

 

و یا:

 

- اگر کنجد رو با پوست گردو مخلوط کنی و با هل و نبات بخوری، حتماً تخم دوزرده می‌کنی! و…

 

مردم هنگام قسم‌خوردن و یا قسم‌دادن یکدیگر، از قسم‌های تخمی نیز استفاده می‌کردند. مثلاً می‌گفتند: به جون تخم عزیزم راست می‌گم! و…

 

و هنگام دعوا و عصبانیت، علاوه بر فحش خواهر و مادر و جد و آبا، به تخم‌های هم دیگر نیز فحش می‌دادند مثلاً: الهی تخمهات بشکنه! الهی تخمهاتو سگ ببره و…!!!

 

در قوانین کشورها نیز احتمالاً چند قانون تخمی به بقیۀ موارد قانونی اضافه می‌شد و همین موضوع، مقدمۀ بروز یکسری جرم و جنایت تخمی می‌شد.

 

جنایتکاران جنگی به جای «نسل کشی»، «تخم شکنی» می‌کردند و باندهای تبهکار و مافیایی علاوه برخلاف‌های قبلی، به جرائم تخمی مانند تخم دزدی و تخم فروشی و قاچاق تخم هم روی می‌آوردند.

 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 17:32 | |







چیزی نمی تونم بگم

چیزی نمی تونم بگم    قراره از من بگذری

چیزی نگو می فهممت   بایدازاین خونه بری

چندسال ازامشب بگذره؟ تا من فراموشت کنم

تا با یه دریا تو خودم ،  خاموش خاموشت کنم

 تنهاییمو بعدازاین    با قلب کی قسمت کنم؟

 واسه فراموش کردنت   باید به چی عادت کنم؟

توبایدازمن رد بشی     من باید ازتوبگذرم

کاری نمیتونم کنم   باید بیفتی ازسرم

بعدازتوبایدباخودم   تنهای تنهاسرکنم

یک عمر باید بگذره ،  تا امشبو باور کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ،  تا من فراموشت کنم

تا با یه دریا تو خودم ،  خاموش خاموشت کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ،  با من یکی هم خونه شه


احساس امروزم به تو ،  تنها یه شب وارونه شه

 
چیزی نمی تونم بگم..


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 16:1 | |







قلب خاموش

جایگاه انسانیت هر کس

 

قلب خاموش اوست

 

 نه دهان پر حرفش

 

شکست یا می شکند

 یا شکسته می شود! واعتماد به نفس ویژه افرادی است که شکست را می شکنند.

گاهی خوردن لگدی از پشت  برداشتن قدمی به پیش است!

 


[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 9:0 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد