نمی دونم ازکجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو
نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو
چراتو اول قصه همه دوستم می دارن!
وسط قصه که می شه سربه سر من میذارن
تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم "دل نبازم
میتونم مثل همه یک عشق بادی بسازم
تا بایک نیش زبان بترکه خراب بشه
تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه
می تونم بازی کنم با عشق واحساس کسی
میتونم درست کنم ترس دل ودلواپسی
میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
میتونم پشت دلا قاییم بشم کمین کنم
ولی بااین همه حرفا منم مثل اونام
یک دروغگو میشم و همیشه ورد زبونام
یک نفر پیدابشه به من بگه چی کار کنم ؟
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم؟
!!!love is your face
نظرات شما عزیزان:
sadegh 
ساعت13:26---1 بهمن 1391
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
آدم زمینی 
ساعت15:41---11 خرداد 1390
پاسخ:سلام .آدرس وبتو اشتباه وارد کردی .ممنون
|